رجعت

بازگشت 

 

 

 

 

 

بزودی.... 

 

 

 

 

یا علی

نظرات 5 + ارسال نظر
نبض خاطرم شنبه 20 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:58 ب.ظ http://nabzekhateram.blogfa.com

سلام
خوش اومدی

نبض خاطرم شنبه 20 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:58 ب.ظ http://nabzekhateram.blogfa.com

خوب خوشحال شدم که اومدی و خوشحالم که دری رجعت میکنی

راستی چی میخونی؟

نبض خاطرم پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:53 ب.ظ http://nabzekhateram.blogfa.com

سلام
خوبی ؟ خیلی خوشحالم کردی اومدی..
در عین حال حرفهایی زدی که دلمو آب کرد

نبض خاطرم شنبه 27 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:00 ق.ظ

من جغرافیای قلبم را می شناسم

من تمام جغرافیای قلبم را می شناسم. کوههای بلندش را ، دره های عمیقش را،

جنگل های فشرده و تو در تویش را و دریاهای ژرف و آبی اش را …

اگر نقشه کشی بلد بودم بی شک بهترین نقشه ها را می کشیدم. از این سرزمینی

که درون من است. نقطه به نقطه اش را بی هیچ اشتباه!

من ! دوشنبه 30 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:05 ب.ظ

امشب بیشتر از اینکه به امشبم فکر کنم به چنین شبی در دو سال پیش فکر می کنم! به اینکه با دوستا داشتیم مراسم شب یلدا می گرفتیم و من جسمم اونجا بود اما روحم... اعصابم داغون بود و هر کاری می کردم اوضاع خوب بشه نمی شد! شب برفی بود و بعد از مراسم (!) پلیور مشکی با شلوار مشکی (دقیق یادم مونده) رو پوشیدم و رفتم تو حیاط و شروع کردم به مسیج دادن...! اون لحظه ها هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شه!
گاهی دلت میگیره و با تمام وجودت احساس می کنی که الان باید دستنوشته هاتو بخونی... میای می گردی و می بینی یه روز که خیلی خوش خوشانت بوده زدی همه رو پاک کردی! دلتو خوش می کنی شاید تو این باکس میلت باشه و به این امید کانکت می شی... اما... اینترنت قطعه!
خاطره بعضی روزها هیچ وقت از ذهن و دلت پاک نمی شه! خوشی که به جا نمونده... جاش یه زخم عفونی مونده مثه زخمای پای دیابتی ها که علاجش فقط آمپوتاسیونه!
صدای نوحه و عزا میاد تو اتاقم! ای کاش حداقل با مامان می رفتم اونجا و اینقدر اینجا خودم رو عذاب نمی دادم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد